تا حالا شده بخوای یکی از مهمترین خاطرات زندگیت رو برای دیگران تعریف کنی،
ولی ببینی حواسشون نیست یا سرشون تو گوشیه؟
نه اینکه برات اهمیت قائل نباشن، فقط برای اینکه قصه تو اونجوری که باید، شنیدنی درنیومده.
کلماتت نمیتونن حس واقعی رو منتقل کنن.انگار یه دیوار بین قلبت و زبونتنته.
ما ایرانیها پر از داستانیم، از کودکیهامون تو کوچههای خاکی گرفته تا تجربههای مهاجرت…
شاید خواستی تو تولد پدرت چیزی بگی، ولی فقط گفتی «تولدت مبارک»…
ما تو «یادنگار» کمک میکنیم اون حس رو برای دیگران زنده کنی…
یادنگار – جایی که قصههات زنده میمونن.
یه لحظه به این عکس نگاه کن… حسشو یادت میاد؟ تیله بازی تو کوچه، اون خندهها، اون لحظهها…
میتونی اون حس رو طوری بگی که بچهها و نوههات همونطور مبهوت قصهات بشن؟
ما اینجاییم تا قصه زندگیت رو همونجوری که حسش کردی، زنده کنیم، با همون بغض، همون خنده، همون سکوت.
ما ایرانیها پر از داستانیم، از کودکیهامون تو کوچههای خاکی گرفته تا تجربههای مهاجرت…
شاید خواستی تو تولد پدرت چیزی بگی، ولی فقط گفتی «تولدت مبارک»…
ما تو «یادنگار» کمک میکنیم اون حس رو برای دیگران زنده کنی…
یادنگار – جایی که قصههات زنده میمونن.
هر داستانی فقط یک حقیقت نداره…
بعضی عشقها رو باید از زبان هر دو نفر شنید،
از نگاه عاشق، و از دل معشوق.
ما میتونیم داستان شما رو نه از یک زاویه، بلکه از زبان دو یا چند نفر روایت کنیم
تا بُعدهای پنهان احساس، خاطرات مشترک و تفاوت نگاهها، جان بگیره و شنونده رو با خودش ببره به دل ماجرا.
مثل همینی که توی این عکس میبینی…
شاید اگر از این بپرسی بگه: «از همون نگاه اول عاشقش شدم»
اما اون یکی بگه: «یکسال طول کشید تا بهش اعتماد کنم…»
یه داستان، دو نگاه… و دنیایی تفاوت.
من واقعاً فکر نمیکردم کسی بتونه اینقدر دقیق احساسی که داشتم رو توی کلمات بیاره. خاطرهای که برام نوشتن رو چند بار خوندم و هر بار یه جاهایی اشکم دراومد. چیزی که خیلی دوست داشتم این بود که حتی یه جملهی ساده از دل خودم، جوری بازنویسی شده بود که انگار از یه فیلم دراومده. البته فونت و طراحی اولیه مورد پسند من نبود که وقتی گفتم، فوری اصلاحش کردین. عالی بود.
خوب بود. متنش روان و قابل خوندن بود. نمیتونم بگم شگفتزده شدم، ولی راضیام. بخصوص اینکه دقیقاً توی بازه زمانی که گفته بودن تحویل دادن.
اولش فکر کردم زیادی احساسی نوشته شده. من دنبال یه متن سادهتر بودم. ولی وقتی دوباره خوندمش، دیدم یهجورایی دقیقاً اون چیزی بود که بلد نبودم بگمش. همه اون احساسات، بی دلیل هم نبودن. حالا چند بار این متن رو برای خودم و اطرافیانم خوندم و هربار بیشتر به دلشون نشست. ممنونم که بلدین چطور دلِ آدم رو ترجمه کنین.
محشر بود! دقیقاً همون چیزی شد که تو ذهنم بود ولی نمیتونستم بیانش کنم. ممنون از تیم خلاق و دلنویس.
من واقعاً فکر نمیکردم کسی بتونه اینقدر دقیق احساسی که داشتم رو توی کلمات بیاره. خاطرهای که برام نوشتن رو چند بار خوندم و هر بار یه جاهایی اشکم دراومد. چیزی که خیلی دوست داشتم این بود که حتی یه جملهی ساده از دل خودم، جوری بازنویسی شده بود که انگار از یه فیلم دراومده. البته فونت و طراحی اولیه مورد پسند من نبود که وقتی گفتم، فوری اصلاحش کردین. عالی بود.
یه کم طول کشید تا قصهام آماده بشه. فکر کنم چون خیلی رو جزئیات حساسن. ولی وقتی خوندمش، باورم نمیشد! انگار دوباره تو کوچههای بچگیم تو ایران بودم. قصه مهاجرتمو انقدر قشنگ نوشتین که پسرم باورش نمیشد این قصه باباشه. هر خطشو که میخونم، دلم تنگ میشه. حتماً بازم سفارش میدم.
قصهی اولین سفرم به دالاس رو براشون تعریف کردم، اونا نوشتنش.
یه چیز متفاوت شد؛ شیرین، پر از احساس، اما با زاویهای که خودم حتی بهش دقت نکرده بودم.
فقط یه نکته: بعضی اتفاقای دقیق مثل تاریخا یا جزئیات سفر، جا افتاده بودن.
ولی اون حس کلی… اون اضطرابِ شیرینِ یه شروع تازه… دقیقاً همونی بود که تو دلم بود.
ولی نمیتونستم درست بیانش کنم
اول فکر کردم قراره یه نوشته رسمی و ساده باشه. ولی وقتی قصه عروسیمو خوندم، اشکم دراومد.
انگار یه تیکه از گذشتهمو گرفته بودن و با کلمات نقاشی کرده بودن.
نوههام عاشقش شدن، هر بار که براشون میخونم، وسطش میپرسن: «مامانبزرگ بعدش چی شد؟!»
فقط بعضی جاها یه کم زیادی وارد جزئیات شده بودن. ولی در کل... یه تجربه خاص بود.
من قصهی ترحیم بابامو دادم. فکر نمیکردم بتونن اون حس غریب دلتنگی رو دربیارن. ولی… درآوردن.
نمیدونم جادوشون چیه، ولی حتی اونایی که بابامو نمیشناختن، گریهشون گرفت.
یکمی زیاد احساسی بود برام، ولی خب… اینجور چیزا همینجوری واقعی میشن دیگه.
الان اون قصه رو گذاشتم تو قاب، کنار عکس بابا.
در یادنگار، داستان شما مثل یک راز ارزشمند با نهایت دقت محافظت میشه.
ما هرگز بدون اجازه شما، هیچ بخش از داستانتون رو منتشر نمیکنیم یا به اشتراک نمیذاریم.
شما میتونین تمام اطلاعات مثل نام و نشانی رو غیرواقعی وارد کنین
چون ما نیازی به اطلاعات واقعی شما نداریم؛ ما فقط حس واقعی شما رو میخوایم.
همه دادهها در محیطی امن ذخیره میشن و تیم ما به اصول اخلاقی و حرفهای پایبنده.
حتی اگر بخواید بعد از مدتی داستانتون حذف بشه، با احترام کامل انجام میدیم.
یادنگار قراره جایی باشه که با خیال راحت، دلتون رو به کلمات بسپارید.
خیلی سادهست! تو سایت روی دکمه «داستان من رو بنویس» کلیک کنین. بعد یه فرم کوتاه پر میکنین و قصهتونو برامون میگین. ما باهاتون تماس میگیریم تا جزئیات رو بشنویم. بعد قصهتونو مینویسیم و براتون میفرستیم. نگران نباشین، همهچیز قدمبهقدم و راحته.